من عاشق زمستانم
عاشق اینکه ببینمت در زمستان
آرام راه می روی !
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایمان در جیبم به گم گره شده
معصومانه به زمین خیره ای
چقدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم ...
من عاشق زمستان نیستم، عـــــــــــــــاشق توام
برای این درد
کمی سکوت میخواهم
کمی شراب
کمی سیگار
نه فقط
کاش کمی عشق ، خدابرایم تجویزکند
میخواهم به گذشته سفرکنم و تاهمیشه آنجا بمانم
میخواهم حس خوب دوست داشتن را دوباره تجربه کنم
خنده ای ازته دل
گفتگویی بدون دلهره بدون جنگ
یک آرامش
آنجا که توهنوزخوبی
هنوزعاشقی
آنجا که میتوان بایک لبخند خوشبختی را درآغوش کشید
ﺯﺭﺩ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺟﻬﺎﻥ
ﭘﺎﺋﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻮﺳﺖ ،
ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ
ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ
ﻣﺎ ﺁﺩﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﺸﯿﻢ
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﻋﺸﻘﻤﻮﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﻢ ,
ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺶ ﺩﺍﻏﻮﻧﻤﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻪ ..!
ﺷﮑﺎﮐﻤﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻪ ؛
ﺑﺪ ﺩﻝ ﻣﯿﺸﯿﻢ
ﺑﺪ ﺧُﻠﻘﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯿﺸﻪ ؛
ﺑﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﯽ ﻣﯿﺸﻪ
ﻗﻬﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﺮﺩﺗﺮ ﻣﯿﺸﯿﻢ …
ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﺶ ﺑﺨﺎﻃﺮِ ﺗﺮﺱِ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻪ ﻫﺎﺍﺍ…
.
.
.
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺑﻬﺖ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﺪﻩ …
ﺍﺯﺕ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ …
ﺣﺴﻮﺩﯾﺶ ﮐﻼﻓﺖ ﮐﺮﺩﻩ …
ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺵ !!
ﭼﻮﻥ ﻋﺎﺷﻘﺘﻪ …
ﺩﺍﺭﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﻣﯽ ﺟﻨﮕﻪ …
ﺍﻣﺎ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ …
ﺳﺎﮐﺖ ﺷﻪ …
.
.
.
مینویسم عشق
بخوان قلب
می نویسم عشق
بخوان نفس
می نویسم عشق
بخوان روح
می نویسم تو
بخوان من
می نویسم ما
بخوان عشق
.
.
.
عزیـز کرده ی ِ شعرهایــم
خواستـم بگویـم ” بی تو …”
نفس ِ شعر بنـــد آمد !
من که دیگــر
جـای ِ خود دارم …
.
.
.
درانتظاردیدنت ناامید نشسته ام
خاطراتت را مرورمیکنم
خط به خط
لحظه به لحظه
گویی که روبه رویم نشسته ای
لبخند میزنی
پنهان می کنم از چشم هایت
دلتنگی را
راز ها را
راستی می دانی؟
انتظار کشنده است
مثل مرور هر لحظه ی خاطرات تو
تمام لحظه لحظه نبودنت
پراست ازعطرحضورت
وقلبم سرشارازتوست
خاطراتت ازگوشه گوشه ذهنم سرک میکشند
لبخند میزنم به رویای زیبایی که برایم می سازی
فقط باتوسرمیز قمارمی نشینم
چشم درچشم
یا همه چیزت را می برم
یا همه چیزم را می بازم
ن
سالهاست درپیله تنهایی خود اسیرم
*بیا عشق*
می خواهم با دستان عاشق تو پروانه شوم
باز شب آمدو من آغوشم را به روی رویای بودن تو می گشایم
تب خواستنت تمام مرا به آتش کشیده است
طبیب من درمان درد من تویی
مرا به داروی حضورت مداوا کن
همه هستند جز*تو*
ومن دیوانه وارتورا می جویم
مگرنمیدانی
توبرای من همه کسی
میدانم به یادم هستی
میدانم نگاهت مرا دنبال میکند
می دانم دریچه کوچکی ازقلبت رابه رویم بازکرده ای
می دانم مرا مثل گلدان کوچک اتاقت دوست میداری
کاش بودی
ومن شعرهایم را وقتی که درچشمانت خیره مانده ام میخواندم
تولبخند میزدی ومن تمام احساسم را درنگاهت غرق میکردم
خوش قدمی برایم
با بودنت همه چیزعالیست
امروز نیستی
اززمین و آسمان خدا بلا می بارد
ب