☺زندگي خوابگاهي☺
ساعت 2 بعد از نصف شب :
* ساعت ۳ نصف شب(کل خوابگاه منهای سرپرست ) :
* ساعت 4 صبح :
* وضعیت درس خوندن در خوابگاه :
* اولین روزهای خوابگاه :
* گفت و گوی صمیمانه برسرآماده کردن صبحانه بعد از گذشت چند روز :
* پایان گفت و گو :
* امکانات غذایی در خوابگاه :
* طریقه ظرف شستن در خوابگاه
* اواخر ترم وضعیت ۷۰درصد دانشجویان (البته این مورد شامل بعضي دانشجويان نمیشه) :
شــک نـدارم هـمـین روزها …هیـچ گـرسـنه ای باقی نمــــی ماند …
هـــمه سیــــر مـی شـوند, از زنــدگی ...
********
چه سنگدل است سیری که گرسنه ای را نصیحت می کند تا درد
گرسنگی را تحمل نماید. ... - جبران خلیل جبران
********
بابا نان ندارد
معلم قصه گو،برقانون سیاه تخته نوشت:
بابانان داد،بابا نان دارد،ان مردامد،ان مردزیرباران امد.
کسی ازپشت نیمکت خاطرات نسل سوخته براشفت وگفت:
اقااجازه!چرادروغ می گویید؟
…معلم اواری از یخ بر وجودش قندیل شد و با کمی مکث،گفت:دروغ چرا؟
همکلاسی گفت :پدرم نان نداد،پدرم نان ندارد،پدرم رفت ،هرگزنیامد.
پدرم زیرباران رفت ودیگرنیامد.
سکوتی خشن برشهرک سردکلاس فائق شد.
معلم، تن لخت تخته را ازدروغ پاک کردوبازغالی که درجیبش داشت نوشت:
********
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور
کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای
لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم
دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو
سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی
بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت
میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه
برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم
رو پاک نکنم و توش بنویسم …
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ...